Ereignis: 0, (Max.: 500+)

[...]بزرگ از دریا براید و در آفتاب مینگرد و بیهوش گردد تا به وقت زوال چنان شود که مرده، ملاحان با وی بازی کنند، چو آفتاب فرو رود زنده گردد، در آفتاب جان بدهد و از وی سیر نگردد

از اسکندر رومی پرسیدند که در عالم چه دیدی از عجایب؟ گفت در مشارق و مغارب گردیدم اعجوبه دیدم به چین و ماچین. در مفازهٔ درختها دیدم رسته، بوی مشک از آن‌ میدمید و از بامداد که آفتاب برآمدی تا وقت زوال از زمین برمیخاستی و پس از زوال به زمین فرو شدی، به وقت غروب تمام به زمین فرو رفته بودی، روز دگر که آفتاب بر آمدی درختها سر از آب بر آوردی.

...................................

moon index Iran Sa'di world refraction poiesis poetics [source: Sina Seifee] in Nezami (with the notion of bamdad بامداد morning):

چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین

چو بر زد بامدادن بور گلرنگ غبار آتشین از نعل بر سنگ

بامدادان که صبح زرین تاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج

بامدادان که روز روشن گشت شب تاریک فرش خود بنوشت
صبح یک زخمی دو شمشیری داد مه را ز خون خود سیری

چو صبح از دم گرگ برزد زبان به خفتن درآمد سگ پاسبان
خروس غنوده فرو کوفت بال دهل زن بزد بر تبیره دوال

که چون بامدادان چراغ سپهر جمال جهان را برافروخت چهر
به جلوه برآورد خورشید دست عروسانه بر کرسی زر نشست

به نیک اختری روزی از بامداد که شب روز را تاج بر سر نهاد

چو آمد زلف شب در عطر رسائی به تاریکی فرو شد روشنائی
برون آمد ز پرده سحر سازی شش اندازی بجای شیشه بازی

چو مشگین جعد شب را شانه کردند چراغ روز را پروانه کردند
به زیر تخته‌نرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی
بر آمد مشتری منشور بر دست که شاه از بند و شاپور از بلا رست

چو شد دوران سنجابی وشق دوز سمور شب نهفت از قاقم روز
سر از البرز بر زد جرم خورشید جهان را تازه کرد آیین جمشید

شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت
به دشت انجرک آرام کردند بنوشانوش می‌در جام کردند
در آن صحرا فرو خفتند سرمست ریاحین زیر پای و باده بر دست
چو روز از دامن شب سر برآورد زمانه تاج زرین بر سر آورد
بر آن پیروزه تخت آن تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران

سپیده دم چو دم بر زد سپیدی سیاهی خواند حرف ناامیدی
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد فرو شد تا بر آمد یک گل زرد

چو شب زلف سیاه افکند بر دوش نهاد از ماه زرین حلقه در گوش

شبا هنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه
سیاهی بر سپیدی نقش بستی علم برخاستی سلطان نشستی

چو شب روی از ولایت در کشیدی سپاه روز رایت بر کشیدی


night in Nezami's Khamse:
فرو زنده شبی روشنتر از روز جهان روشن به مهتاب شب‌افروز
شبی باد مسیحا در دماغش نه آن بادی که بنشاند چراغش
ز تاریکی در آن شب یک نشان بود که آب زندگی دروی نهان بود
سوادی نه بر آن شبگون عماری جز آن عصمت که باشد پرده‌داری
صبا گرد از جبین جان زدوده ستاره صبح را دندان نموده
شبی بود از در مقصود جوئی مراد آن شب ز مادر زاد گوئی
ازین سو زهره در گوهر گسستن وز آن سو مه به مروارید بستن
زمین در مشک پیمودن به خروار هوا در غالیه سودن صدف‌وار
ز مشک افشانی باد طربناک عبیرآمیز گشته نافه خاک
دماغ عالم از باد بهاری هوا را ساخته عود قماری
سماع زهره شب را در گرفته مه یک هفته نصفی بر گرفته
ثریا بر ندیمی خاص گشته عطارد بر افق رقاص گشته
جرس جنبانی مرغان شب‌خیز جرسها بسته در مرغ شب‌آویز
دد و دام از نشاط دانه خویش همه مطرب شده در خانه خویش
اگر چه مختلف آواز بودند همه با ساز شب دمساز بودند

...................................

climate in Nezami:

یکی شب از شب نوروز خوشتر چه شب کز روز عید اندوه کش‌تر
سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزون طبع و دلخواه

زمستان گشته چون ریحان ازو خوش که ریحان زمستان آمد آتش

...................................

in Shahnameh (night):

چو شب گردش روز پرگار زد  فروزنده را مهره در قار زد

سوی خانه رفتند هر سه چوباد شب آمد بخفتند پیروز و شاد
چو خورشید زد عکس برآسمان پراگند بر لاژورد ارغوان

به شادی درآمد شب دیریاز چو خورشید رخشنده بگشاد راز

شب تیره تا شد بلند آفتاب همی گشت با نوذر افراسیاب

شب تیره تا برکشد روز چاک نیایش کنم پیش یزدان پاک

شب تیره چون روی زنگی سیاه ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه
تو خورشید گفتی به بند اندرست ستاره به خم کمند اندرست

ز شبگیر تا تیره شد آفتاب همی خون به جوی اندر آمد چو آب

به روز درخشان شب آمد سیاه چپ و راست لشکر بیاراستند

...................................

in old Farsi:
پرچم = دم گاو بزرگ
خانه = اتاق
هیجان = مستی جنسی (حیوان نر)، جنبش دریا
دانستن to know = توانستن to be able to
خسته شدن getting tired = مجروح شدن getting injured
سرشتن to create = مخلوط کردن to mix, compose
راه بردن = شناختن، بلد بودن
raftan = eshal gerftan
dashtan = motevaghef kardan
afzudan = toghyan kardan



TRAVEL*

-Adam Olearius (ambassador, translator, Russian+Persian)
-Sa'di (poet, traveler, theorist of love and friendship, )
-Sana+Sina (artist, researcher, translator, )

world? what is late today? trans-late: beyond being late --> travel and arriving late
travel, trans, transportation, poetry, disruption in travel, traumatic travel, log,

traumatic travel:
poetic source/act
related to refuging
voyage
exploration

investigate poetry and travel in the 12th century and 16th century and 21st century encounter
translational worlding between German Iranian cross-cultural speculative narratives that we fabulate with artistic and research methodologies

trajectory, destined beings, translations, transportation, routs, paths, maps,
transportation system
translation system
error in destination(?) [ontology of ‘error’ in 12th, 16th, 21st]
mutation in the garden(?)
technological system of destiny -?-> Sa'di
the flow of energy and material : dejle-biaban continuity

which agential force or travel agency Sa'di or Olearius or Sana or Sina is enrolled or registered in, that it sends them off to far distances?

pure political plays?
the question of ambassadorship
ambassador[...]